جدول جو
جدول جو

معنی گنگ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گنگ شدن
(سُ خَ پَیْ /پِیْ وَ تَ)
لال شدن. خرس:
هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند
روز شهادت زبان او بشود گنگ.
منجیک.
تیره شد آب و گشت هوا روشن
شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
ناصرخسرو.
گر زبانم گنگ شد در وصف تو
اشک خون آلود من گویا خوش است.
عطار.
رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
گنگ شدن
لال شدن
تصویری از گنگ شدن
تصویر گنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گنگ شدن
((گُ. شُ دَ))
لال شدن
تصویری از گنگ شدن
تصویر گنگ شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ فَ / فِ شُ دَ)
خمیده و منحنی شدن، متقلص گشتن دست و پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ زَ دَ)
کم وسعت شدن. (ناظم الاطباء). ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن:
ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ
شد آوردگه را همه جای تنگ.
فردوسی.
از ایشان بکشتند چندان سپاه
کز آن تنگ شد جای آوردگاه.
فردوسی.
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه.
فردوسی.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شنا.
؟ (از لغتنامۀ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم.
نظامی.
از شوق اینکه روی تو گلرنگ می شود
گل را قبای رنگ به بر تنگ می شود.
عالی (از آنندراج).
جسم زار ما ز بس بالید از غمهای او
شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما.
سلیم (ایضاً).
، سخت و دشوار شدن. در مضیقه شدن.
- تنگ شدن از چیزی، در مضیقۀ آن افتادن:
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان.
فردوسی.
- تنگ شدن روزی، سخت شدن معاش و زندگی بر کسی:
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان.
(بوستان).
- تنگ شدن زندگانی، سخت شدن آن:
هر آنکس که پیش آید او را به جنگ
شود در جهان زندگانیش تنگ.
فردوسی.
- تنگ شدن عالم، سخت و دشوار شدن جهان بر کسی:
تنگ شد عالم بر او ازبهر گاو
شورشور اندرفکند و گاوگاو.
رودکی.
- تنگ شدن عرصه،در سختی و فشار واقع شدن. ناتوان و درمانده شدن در اجرای امری.
- تنگ شدن کار، سخت و دشوار شدن کارزار. صعب و مشکل شدن امری:
زمانی همی گفت کاین روز جنگ
بکار آیدم چون شود کار تنگ.
فردوسی.
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و از پیش سنگ.
فردوسی.
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ.
فردوسی.
عبداﷲ چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).
- تنگ شدن معاش،تنگ شدن روزی. سخت شدن زندگی. کم شدن وسایل زندگی.
- تنگ شدن نفس، به سختی برآمدن دم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً).
، آشفته خاطر شدن. (ناظم الاطباء). ملول و غمزده شدن. غمگین شدن. اندوهناک شدن. و با دل ترکیب شود:
رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وزآن کار دشمن دلش تنگ شد.
فردوسی.
دل شاه کاوس از آن تنگ شد
که از بزم جایش سوی جنگ شد.
فردوسی.
و مدتی ببود آنجا و بازگشت که دلش تنگ شد و امروز اینجا به غزنین است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). رجوع به تنگدل و دلتنگ و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
، نایاب شدن. کم و دیریاب شدن.
- تنگ شدن چیزی، کمیاب شدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اندر سال سته و اربعمائه (406 هجری قمری). غله تنگ شد. (تاریخ سیستان).
- تنگ شدن خبر، دشواریاب شدن آن. (از آنندراج).
- تنگ شدن دستگاه، بی چیز شدن. کم شدن مال و متاع:
چه بینید گفت ای سران سپاه
که ما را چنین تنگ شد دستگاه.
فردوسی.
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن.
صائب (از آنندراج).
- تنگ شدن قافیه، نایاب و کمیاب شدن آن:
شاها چو دل دشمن تو قافیه شد تنگ
با آنکه مکرر شد چون جود شهنشاه.
فرخی.
- تنگ شدن کرم، نایاب شدن جوانمردی. کم و دیریاب گردیدن کرم:
به فرّ شه، که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شدروزی فراخست.
نظامی.
- تنگ شدن وقت، عبارت از کم فرصتی است. (از آنندراج). نزدیک به آخر رسیدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، در راه بد شدن، لذیذ شدن. (ناظم الاطباء) ، سخت نزدیک رفتن:
چو شد تنگ نزدیک تختش فراز
نبوسید تخت و نبردش نماز.
فردوسی.
چو رامین تنگ شد بر پای دیوار
بدیدش ویس از بالای دیوار.
(ویس و رامین).
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنۀ زهرخورده به چنگ.
(گرشاسبنامه).
ملک برفرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ.
نظامی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ سَ بَ هََ زَ دَ)
از یک پای عاجز شدن. شل شدن. در پای کوتاهی یا شکستگی یافتن. اقعاد. (منتهی الارب) ، لنگ شدن کاری، تعطیل شدن آن. به علتی معوق و معطل ماندن آن. متوقف ماندن آن.
- لنگ شدن کاروان یا قافله، اقامت کردن آن در منزلی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنگ گشتن
تصویر گنگ گشتن
لال شدن ابکم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته رو شدن بطی شدن مقابل تند شدن سریع شدن، بسختی بریدن، یا کند شدن دندان. بحالتی افتادن دندانها که غذا ها را بسختی برند: همه کس را دندان بترشی کند شود مگر قاضی را که بشیرینی، نا امید شدن مایوس شدن: چون بشام رسیدند ولایتی دیدند آبادان با لشکر بسیار سوار و پیاده بی حد دندانش کند شد و دانست که هیچ نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرما یافتن حرارت پذیرفتن، تحریک شدن برانگیخته شدن: و مزاج دل عزیزش بطلب انتقام گرم شود، خشمگین شدن: بعد از آن چون منافقان دروغ بر عایشه نهادند... رسول ص گرم شد و او را با خانه پدرش فرستادند. شهرت یافتن شیاع یافتن: در جهان گرم شد که شاه جهان روی کرد از سپاه و ملک نهان... (نظامی) یا گرم شدن بازار... پرداد و ستد شدن، رونق یافتن، یا گرم شدن چشم. بخواب رفتن، یا گرم شدن در (به) سخن. گرم صحبت شدن، یا گرم شدن سجده. اشتغال ورزیدن کسان بسجده و عبادت. یا گرم شدن سربه... مشغول شدن، مست گشتن: نه نرم شود دلت بصد لابه نه گرم شود سرت بصد مینا. (مسعود سعد) یا گرم شدن صحبت (گفتگو)، گفتگوی جالب توجه بین دو یا چند تن بعمل آمدن گل انداختن صحبت: بزودی صحبت میان آن دو گرم شد، یا گرم شدن آن بسبب گفتگو های مجلس. خوشایند گشتن جالب و هنر نماییها
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه زدن
تصویر گنه زدن
گناه زدن، یا گناه بخود (بر خود) گناه زدن برخود
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی کردن هزل گفتن: باده می خوردیم و گنگل میزدیم ز اول شب تا بوقت صبحدم. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ کردن
تصویر گنگ کردن
لال کردن ابکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود شدن
تصویر گود شدن
عمیق شدن ژرف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنف شدن
تصویر کنف شدن
از تازگی و طراوت و سختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندا شدن
تصویر گندا شدن
گندیدن بد بو شدن متعفن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونه شدن
تصویر گونه شدن
گونه شدن روی (رخسار چهره)، تغییر رنگ دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
حیران شدن سرگشته گردیدن دست و پای خود را گم کردن، حواس خود را از دست دادنبی هوش شدن: بر اثر استشمام آن گیاه گیچ شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژ شدن
تصویر گوژ شدن
خمیده شدن منحنی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ شکن
تصویر سنگ شکن
شکننده سنگ، خلر، گونه ایست از خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غند شدن
تصویر غند شدن
گرد آمدن، جمع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنی شدن
تصویر غنی شدن
توانگر شدن بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند شدن
تصویر تند شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
دست بردن بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنب شدن
تصویر جنب شدن
گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ زدن
تصویر رنگ زدن
مالیدن رنگ برروی چیزی (در دیوار و غیره) رنگ کردن ملون ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگ شدن
تصویر آونگ شدن
آویخته گشتن آونگان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
سربرزانو نهادن و پشت خم دادن و مراقبه که کنایه از سر به زانو نهادن و بمراقبه رفتن باشد، خمیده شدن، دو تا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ شدن
تصویر رنگ شدن
((~. شُ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگ شده
تصویر سنگ شده
جامد
فرهنگ واژه فارسی سره
گیج شدن، بی حواس شدن، کم حافظه شدن، حواس پرت شدن، پخمه شدن، کم هوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که به هر دو پا لنگ شده، دلیل است که اعتقاد کدخدائی به کسی کرده بود. اگر لنگ درخواب بیند که لنگ بود و پای درست شد دلیل که مقصودش و مرادش حاصل شود. جابر مغربی
لنگ: شکست خوردن
لنگ بودن: از دست دادن خوشنامی
- لوک اویتنهاو
اگر بیند لنگ شده بود. دلیل است پیش خویشان خوار شود. محمد بن سیرین
دیدن لنگ درخواب، بر پنج وجه است، اول: منفعت. دوم: ناتوانی. سوم: درویشی (فقر و نداری). چهارم: غم و اندوه. پنجم: نقصان عیش (نقص و کمبود در زندگی)..
اگر خود را در خواب لنگ بیند، دلیل است که مقصودش برنیاید. اگر بیند که لنگ بود و به عصا می رفت، دلیل است که از کسی یاری خواهد و مرادش برآید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب